سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت ابدی

برو ای عشق میازارم بیش

از تو بیزارم و از کرده خویش

من کجا این همه رسواییها ؟

دل دیوانه و شیداییها؟

من کجا این همه اندوه کجا؟

غم سنگین چنان کوه کجا؟

شب طولانیها و بیداریها

تب سوزنده و بیماریها

دیده شادی من کور نبود

خنده از روی لبم دور نبود

من پرستوی بهاران بودم

عالمی روح و دل و جان بودم

تا تو ای عشق به دل جا کردی

سینه را خانه غم ها کردی

سوختی بال و پر و جانم را

آرزوهای فراوانم را

می گریزم ز تو ای افسونگر

دست بردار از این دل دیگر

دل من خانه رسوایی نیست

غم من نیز تماشایی نیست

کودک مکتب تو جانم سوخت

آتشی بود که ایمانم سوخت

عشق من گرم دل و جانش کرد

شعر من رخنه به ایمانش کرد

چشمم آموخت به او مستی را

پا نهادن به سر هستی را

بافت با تار امیدم پودش

برد از یاد نبود و بودش

آنچه از دیگر یاران نشنید

از لب پر گوهر من بشنید

بوته خشک بیابانی بود

غافل از عالم انسانی بود

اشک شب گشتم و آبش دادم

سنبلش کردم و تابش دادم

آنچه در جان و دلم بود صفا

ریختم در دل و جانش ز وفا

رشته مهر به پایش بستم

تا بگیرد ز محبت دستم

تا بتی ساختم از روی نیاز

شد مرا مایه امید دراز

رنگ اندوه به چشمانش بود

در محبت گرو جانش بود

روز او بی رخ من روز نبود

به شبش شمع شب افروز نبود

قصه می گفت ز بیماری دل

ز غم هجر و گرفتاری دل

زان که شب تا به سحر بیدار است

از پریشانی دل بیمار است

باورم شد که گرفتار دل است

بس که می گفت بیمار دل است

عشق رویایی او خامم کرد

شور و دیوانگی اش رامم کرد

پای تا سر همه امید شدم

شعله ور گشتم و خورشید شدم

نرگس فتنه گرش رامم شد

عشق او منبع الهامم شد

پر از او بودم . جادو بودم

یا نمی دانم خود او بودم

نقش او بود همه اشعارم

خنده هایم نگهم گفتارم

خوب چون دید گرفتار دلم

آفتی شد پی آزار دلم

قصه عشق فراموشش شد

کر ز گفتار دلم گوشش شد

عهد و پیمان همه از یاد ببرد

دفتر عشق مرا باد ببرد

رنگ اندوه ز چشمانش رفت

لطف و پاکی ز دل و جانش رفت

شد سرا پا همه تزویر و ریا

مُرد در سینه او مهر و وفا

دیگر او مایه امیدم نیست

آرزوی دل نومیدم نیست

آه ای عشق ز تو بیزارم

تا ابد از غم دل بیمارم

برو ای عشق میازارم بیش

از تو بیزارم و از کرده خویش.


نوشته شده در یکشنبه 90/6/20| ساعت 8:27 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت