سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت ابدی

لحظه ی دیدار می رسد از راه

و می گذرد از پس آن کوه بلند

می گذرد از پس ابر های سیاه

می گذرد از تلاطم دریای دوست

هر آنچه می خواهم از اوست...

می روم با اشتیاق

تا نوک آن کوه بلند

رها می کنم گیسووانم را در باد

و باد با لطافتی از احساس

چنگ می اندازد در گیسووانم...

و من پر می شوم

از حس آرامش باد!

بوی گیسوی گلاب می آید

از پس آن کوه بلند

آری...

نسیم،عطر دیدار را

با خود از کوی یار

آورده است!

چه بویی خوشتر از

بوی لحظه ی دیدار دوست؟

هر آنچه می خواهم از اوست...

اوست که یار من است

اوست که دلدار من است

اوست که خدای من است

ای خدای مهربانم...

با اشتیاق تمامم

می خواهمت،می خوانمت....


نوشته شده در سه شنبه 91/12/22| ساعت 7:38 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها

یک عالم گله و خدایی بی ادعا

گم شده بودم میان دیروز و فردا

تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم


صدایت در گوشم پیچید

نگاهت در چشمانم نقش بست

نشان دادی به من آنچه بودم

آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم

بارانی شد دل و چشمانم

آری بارانی شدم تا ببارم

اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران

نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان

ای که شبیه تر از خود به منی

بگو تا آخر راه با من هم قدمی


نوشته شده در جمعه 91/12/18| ساعت 1:44 صبح| توسط hasti| نظرات ( ) |

 

پدر مهربانم


بی تو موج می زند بر دلم غمی غریب


آیینه ها دچار فراموشی اند

 

و نام تو ورد کوچه ی خاموشی

امشب تکلیف پنجره

بی چشمهای باز تو روشن نیست!


بیتابم ..در نبودنت روز و شبم یکیست


روزهااا شب شد و شبها به روز رسید اما...


این دل بیقرارم هنوز رفتنت را باورندارد


سجاده ات هنوزبر روی زمین پهن است


بوی عطر تنت و بوی گل محمدی  هنوز از سجاده ات به مشامم می رسد 


تو بگو این دل کدامیک را باور کند؟؟؟


سردرگم است این بیچاره دل .....


در که به روی پاشنه میچرخد چشمانم به در میخکوب میشود ...


حس میکنم که الان  وارد خانه میشوی ...


چشمانم و میبندم تا یکبار دیگه تبسم و روی صورت ماهت ببینم


وقتی چشمامو باز میکنم میبینم توهمی بیش نبود


میهمان است برای عرض تسلیت آمده :(


نوشته شده در دوشنبه 91/12/14| ساعت 4:28 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت