سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت ابدی

 زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست

زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.



نوشته شده در یکشنبه 91/6/12| ساعت 4:39 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

دلـتــنــگـم . . .

دلــتنــگ روزهــای بــا هــم بــودنــمـــان .

دلــتــنــگ تــــو ـــــ دلــتــنــگ مـــن . . . !

دلــتــنــگ لــبــخنــدهــایــمــان !

دلــتــنــگ هــمــه چــیــزهــایـــی کــه از آن ِ مـــن و تـــو بـــود . . . !

حــیــف کــه بـــود و دیــگــر نــیــســت ...!

دلــتــنــگ صــدایــی هــستــم کــه هــربـــار مــرا بــه نـــام صــدامــی زد

و چــشــم هــایـــی کــه هــر بــار خـیــره بــه مــن مــی مــانــد  .

دلــتــنــگ دســت هــایــی هـستـــم کــه نـــوازشــگــرم بــود

و شــانــه هــایــی کــه تــکیــه گــاه

 دلـتـنــگیـــم...! دلــتـنــگم . . .

دلـتــنــگ ِتــو . . . !

امــا امـــروز نــه دستـــی هـســت کــه نــوازشــم کــنــد

و نــه شــانــه ای کــه تــکــیــه گــاهـــی بــاشــد بــرای دلــتــنـگیم . . !

امــروز نــه دستــانــت را دارم  ،

نــه نــگــاهــت و نــه شــانــه هــایــت را  .

امــروزعــجیــب دلــتــنـگم

و تــو نــیــستــی ...                                                                                                                                  

امــروزمــی خــواهــمــت و تــو....

نــیــستــی ...

 



نوشته شده در یکشنبه 91/6/5| ساعت 9:32 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

http://bia2mob.net/uploads/posts/thumbs/1330935088_handsky.jpg

ای بنده ی من

نشان مهربانی من آنست که نخست ، ما تورا یاد کردیم

سپس تو مارا یاد کردی

نخست ، من تورا خواستم پس از آن تو مرا خواستی


صدای عاشقانه ها از عرش می آید فرشتگان حریمت نامت را میخوانند...الله اکبر، الله اکبر

بار الها به یگانگی ات قسم ،تو برتر از آنی که وصف شوی...اشهد ان لا اله الا الله

معبودا به بهترین فرستادت محمد و بالاترین ولی ات علی

شهادت میدهم ، که جز او کسی نیست.

اشهد ان محمدا رسول الله ،اشهد ان علیا ولی الله
.
.
.

همه میدوند تا زودتر از فرشتگان عرش به یار رسند... حی علی الصلاه

لحظه لحظه دیدار نزدیکتر میشود و دروازه های حریمت را میگشایند...حی علی الفلاح

سجاده پهن میکنم و می ایستم در برابر زیباترین عمل... حی علی خیر العمل

قامت راست میکنم ...ولی چه کنم که بار گناه کمرم را شکسته...

خدای من چگونه از تو سخن بگویم که شایسته وصف توباشد ...الله اکبر

دستان خالی ام رابالا می آورم و میگویم ... لا اله الا الله

که جز تو هیچ خدایی نیست.


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31| ساعت 12:2 صبح| توسط hasti| نظرات ( ) |

دیگر نه پایی دارم که پا به پای بودنت بدوم،

نه نگاهی که در انتظارت بمانم.

واژه ها را هم پیدا نمی کنم.

این دستها هم، دیگر از سرما یخ زده است!

کمی دورتر از حضور خیال من و تو، پچ پچ ها را می شنوی؟!

می گویند اگر من نباشم بغضت سبک می شود.

آنوقت تنها تو می مانی و ....؟

آنوقت دیگر نه فریاد می کنم نه سکوت.

آنوقت دیگر پاهایم آبله نمی زند از این همه دویدن پی ات.

می گویند اگر نباشم به هیچ کجای تو و این دنیا بر نمی خورد.

آنوقت فقط تو می مانی و این همه شعر که می دانم در انتظار نگاهت هستند.

آنوقت فقط تو می مانی و این همه دلتنگی هایی که بیقرار ِبودنت می شوند.

آنوقت فقط تو می مانی و این همه نگاه که می دانم برای فردایشان دستهایم را می خواهند.

می گویند اگر نباشم، خنده با نگاهت آشتی می کند!

می گویند اگر نباشم، دوباره به یاد می آوری بهار کی از راه می رسد!

می گویند اگر نباشم،...

نگاه از من پنهان نکن!

آنها می گویند.

اما من...

هنوز هم همه فصلها را تنها پاییز می بینم،

هنوز هم دلم هوای باران دارد و دلتنگی های شبانه.

هنوز هم در پی عطر یاس هستم و هق هق نبودنت.

هنوز هم دستهایت را می خواهم.

و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م.

اما...

باور کن خسته ام!


نوشته شده در دوشنبه 91/5/30| ساعت 6:16 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

من به دنبال کسی می گردم که دلش چون یاس است

چشم هایش به صفای گل سرخ

دستهایش پلی از احساس است

من به دنبال کسی می گردم که سرانجام نگاهش آبیست

سینه اش داغ شقایق دارد

آسمان دل او مهتابیست

من به دنبال کسی می گردم در قنوت چشم های غم زده

در حریر خاطرات کودکی

در سکوتی سربی ماتم زده

من دنبال کسی می گردم در غروب غربت آینه ها

درطلسم غصه های شاپرک

در تمام عقده ها و کینه ها

من به دنبال کسی می گردم عاشق بال کبوتر باشد

دستهای او چنان پروانه ای

روی گلهای معطر باشد

من به دنبال کسی می گردم موج در دریای عمرش بی قرار

اشکها در چشم او چون آینه

عشق او تنها عبور از انتظار


نوشته شده در شنبه 91/5/28| ساعت 6:9 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام  را انجام دهم 

                                                                                                                                                                            

فهمیدم که بیمارم   ...
 

 

خدا فشار خونم را گرفت،  
 

 

معلوم شد که  لطافتم پایین آمده !
 

 

زمانی که دمای بدنم را سنجید،
 

 

دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
 

 

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم
 

 

تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
 

 

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
 

 

به بخش ارتوپدی رفتم،
 

 

چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
 

 

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
 

 

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،
 

 

چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
 

 

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم،
 

 

معلوم شد که مدتی است صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم...!
 

 

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،
 

 

و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم
 

 

از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
 

 

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
 

 

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
 

 

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
 

 

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
 

 

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
 

 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند :
 

 

رنگین کمانی به ازای هر طوفان،
 

 

لبخندی به ازای هر اشک،
 

 

دوستی فداکار به ازای هر مشکل،
 

 

نغمه ای شیرین به ازای هر آه،
 

 

و اجابتی نزدیک برای دعا



نوشته شده در شنبه 91/5/28| ساعت 5:50 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

قاصدک غم دارم ، غم آوارگی و دربدری

غم تنهایی و خونین جگری ،

قاصدک وای به من ، همه از خویش مرا می رانند

همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند

قاصدک دریابم !

روح من عصیان زده و طوفانیست

آسمان نگهم بارانیست

قاصدک غم دارم

غم به اندازه سنگینی عالم دارم

قاصدک غم دارم

قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی

قاصدک حال گریزش دارم

می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست

پستی و مستی و بد مستی نیست

می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست

شاید آن نیز فقط یک رویاست !!!


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/4| ساعت 12:28 صبح| توسط hasti| نظرات ( ) |

سکوتم را نکن باور

من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

من آن خرمن

من آن انبار باروتم

که با آواز یک کبریت

آتش میشوم یک سر

هزاران شعله سرخ کنار هم

سکوتم را نکن باور

تمام این قفس ها را

تمام حسرت و این ترس ها را

من به دستانی که میخواهد رها باشد

شکستی سخت خواهم داد!

سکوتم را نکن باور

من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم

که آواز رهایی

شعر هر روز است زیر لب

سکوتم را نکن باور

من آخر با امید ناب آزادی

تمام بغض ها را

کینه ها را

اندوه ها را

با گلوی یک جهان فریاد آزادی

شکستی سخت خواهم داد

سکوتم را نکن باور

که فردا را همانگونه که میخواهم

همانگونه که باید باشد اما نیست

میسازم

سکوتم را نکن باور

که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

سکوتم را نکن باور


نوشته شده در جمعه 91/4/30| ساعت 10:13 صبح| توسط hasti| نظرات ( ) |

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها


من دچار خفقانم خفقان


من به تنگ آمده ام از همه چیز


بگذارید هواری بزنم


ای


با شما هستم


این درها را باز کنید


من به دنبال فضایی می گردم


لب بامی


سر کوهی


دل صحرایی


که در آنجا نفسی تازه کنم


آه


می خواهم فریاد بلندی بکشم


که صدایم به شما هم برسد


من به فریاد همانند کسی


که نیازی به تنفس داد


مشت می کوبد بر در


پنجه می ساید بر پنجره ها


محتاجم


من هم آوازم را سر خواهم داد


چاره درد مرا باید این داد کند


از شما خفته ی چند


چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26| ساعت 11:6 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

http://bia2mob.net/uploads/posts/1341087951_7.jpg


نوشته شده در یکشنبه 91/4/11| ساعت 10:47 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت