جهت تشکر از شعر ارسالي شما از هما مير افشار.موفق باشيد
شبي از پشت يک تنهايي نمناک و باراني،تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا کردم،تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم،پس از يک جستجوي نقره اي در کوچه هاي آبي احساس،تو را از بين گلهايي که در تنهاييم روييد با حسرت جدا کردم، و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي،و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم،تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم،همين بود آخرين حرفت،و من بعد از عبور تلخ و غمگينت،حريم چشمهايم را بروي اشکي ازجنس غروب ساکت و نارنجي خورشيد وا کردم،نميدانم چرا رفتي؟ نميدانم چرا؟شايد خطا کردم،و تو بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي،نميدانم کجا؟ تا کي؟براي چه؟ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد،و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت،و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد، و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه بر ميداشت،تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد،و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود،و بعد از رفتنت انگار کسي حس کرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد،کسي حس کرد من بي تو تمام هستيم از دست خواهد رفت،و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد،کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد،و من با آنکه ميدانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد،هنوز آشفته چشمان زيباي توام برگرد!ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد،و بعد از اينهمه طوفان و وهم و پرسش و ترديد،کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو،در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم،و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد،کنار انتظاري که بدون پاسخ و سردست،و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل،ميان غصه ايي از جنس بغض کوچک يک ابر،نميدانم چرا؟شايد به رسم پروانگي مان باز،براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم.