پيام
+
پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد .. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد .. عابراني که رد مي شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند .. پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند .. سپس به او گفتند : بايد ازت عکسبرداري بشه تا جايي از بدنت آسيب و شکستگي نديده باشه .. پيرمرد غمگين شد .. گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست .. پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند ..

الهه ............
90/11/11

گل پسر دنيا*محمد*
:((((((((((((((((((((((((((((
ستاره ي خاموش
پيرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است .. هرصبح آنجا ميروم و صبحانه را با او ميخورم .. نميخواهم دير شود .. پرستاري به او گفت : خودمان به او خبر مي دهيم .. پيرمرد با اندوه گفت : خيلي متاسفم او الزايمر دارد چيزي را متوجه نخواهد شد .. حتي مرا هم نمي شناسد .. پرستار با حيرت گفت : وقتي نمي داند شما چه کسي هستيد چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي رويد ؟
ستاره ي خاموش
پيرمرد با صدايي گرفته .. به آرامي گفت : اما من که ميدانم او چه کسي است
*زهرا.م
:(
صراط*
oخيلي عالي بود
محمد جواد س
بسيار عالي..سلام.
ستاره ي خاموش
سلام به همه ي دوستان ..ممنونم
ستاره ي خاموش
سلام خدمت جناب محمدجواد .س...ممنون از حُسن توجه شما
* راوندي *
سلام آيا تا بحال به خانه سالمندان رفته ايد ؟
ستاره ي خاموش
سلام خدمت جناب راوندي ...بايد عرض کنم بله بنده يکسال و نيم تو سراي سالمندان کار کردم :((
چتر خيس رها
واقعا قشنگ بود! عشق بعد از سپري شدن زمان نمود پيدا ميكنه...!
ستاره ي خاموش
و يک در هزار چنين عشقي پيدا ميشه ....