سکوت ابدی
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی سهم من از زندگی جوانی برباد رفته و ماندن در گذشته
وقتی که پشت یک پنجره ی بارانی بی هوا شاعر می شوی
وقتی که دیگر کسی برای شنیدن حرف هایت
به اندازه ی لحظه ای فرصت نمی گذارد،
کسی هست که می شود به او پناه برد
کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد.
نگاهت را از سنگفرش های خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن
تا چه وقت می خواهی در کوره راه هایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری
تا چه وقت می خواهی یاس هایت را به ساقه گل های گلدان اتاقت پیوند بزنی؟
می توان از تاریکی گذشت...
می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت
یک نفر هست...
یک نفر که تا خواب دوباره چشم هایت با توست
شب دل تنگی هایت را با او قسمت کن
تنها با او...
...خدا
سهم من از زندگی حرف هایی خفه در گلو
سهم من از زندگی خندیدن مصنوعی
سهم من از زندگی روءیایی دست نیافتنی
سهم من از زندگی بی قراری و استرس و هراس آینده
سهم من از زندگی دردهای جدید
سهم من از زندگی عشق های کاذب و ممنوع
سهم من از زندگی بازی دیگران با من و همیشه باخت باخت
سهم من از زندگی وعده هایی احساسی و حرف هایی از جنس برف
سهم من از زندگی شب زنده داری باخیال و
گاهی نوازش گونه هایم با اشک
سهم من از زندگی انتظار و انتظار ، انتظاری جانکاه...................
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |