سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت ابدی

سکوتم را نکن باور

من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

من آن خرمن

من آن انبار باروتم

که با آواز یک کبریت

آتش میشوم یک سر

هزاران شعله سرخ کنار هم

سکوتم را نکن باور

تمام این قفس ها را

تمام حسرت و این ترس ها را

من به دستانی که میخواهد رها باشد

شکستی سخت خواهم داد!

سکوتم را نکن باور

من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم

که آواز رهایی

شعر هر روز است زیر لب

سکوتم را نکن باور

من آخر با امید ناب آزادی

تمام بغض ها را

کینه ها را

اندوه ها را

با گلوی یک جهان فریاد آزادی

شکستی سخت خواهم داد

سکوتم را نکن باور

که فردا را همانگونه که میخواهم

همانگونه که باید باشد اما نیست

میسازم

سکوتم را نکن باور

که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

سکوتم را نکن باور


نوشته شده در جمعه 91/4/30| ساعت 10:13 صبح| توسط hasti| نظرات ( ) |

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها


من دچار خفقانم خفقان


من به تنگ آمده ام از همه چیز


بگذارید هواری بزنم


ای


با شما هستم


این درها را باز کنید


من به دنبال فضایی می گردم


لب بامی


سر کوهی


دل صحرایی


که در آنجا نفسی تازه کنم


آه


می خواهم فریاد بلندی بکشم


که صدایم به شما هم برسد


من به فریاد همانند کسی


که نیازی به تنفس داد


مشت می کوبد بر در


پنجه می ساید بر پنجره ها


محتاجم


من هم آوازم را سر خواهم داد


چاره درد مرا باید این داد کند


از شما خفته ی چند


چه کسی می آید با من فریاد کند ؟


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26| ساعت 11:6 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

http://bia2mob.net/uploads/posts/1341087951_7.jpg


نوشته شده در یکشنبه 91/4/11| ساعت 10:47 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

من نمی دانم چیست

که چنین زار و پریشان شده ام

..... و چرا ؟؟

مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد...

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!



من نمی دانم چیست...


« آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ »

.............. و مرا می شکند ، می سوزد.

....... و چنین زود به هم می ریزد .

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

راستی !....

نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟

و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم

و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟

ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

آه ....

ای مردم این دهکده ی موهومی

به همه می گویم........

اگر عاشق شده باشم روزی

خون من گردن اوست

که در اقلیم مجازی هرشب

بال در بال دل نازک من

تا سحر می چرخــیـد

و برای دلم افسانه ی دریا می گفت....


نوشته شده در شنبه 91/4/3| ساعت 4:20 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت