یک شبی "مجنون" نمازش را شکست
بی وضو در کوچه "لیلا" نشست
عشق، آن شب، مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یارب! از چه خوارم کرده ای؟!
جام "لیلا" را به دستم داده ای
واندرین بازی، شکستم داده ای
دردم از "لیلا"ست، آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دلخونم مکن
من که "مجنون" توام، اینم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و "لیلا"ی تو؛ ... من نیستم ...
گفت: ای دیوانه! "لیلا"یت منم ...
در رگت پنهان و پیدایت منم ...
سالها با جور "لیلا" ساختی
من کنارت بودم و نشناختی ...
عشق "لیلا" در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم ...
گفتم عاقل می شوی، اما نشد
سوختم در حسرت یک "یا رب!" ات
غیر "لیلا" بر نیامد بر لبت
سالها او را صدا کردی، ولی
دیدم امشب با منی، گفتم:"بلی!" ...
مطمئن بودم به من سر می زنی
بر حریم خانه ام در می زنی
حال، این، "لیلا"؛ که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
صد چو "لیلا" کشته در راهت کنم
نوشته شده در یکشنبه 90/5/16| ساعت
2:40 عصر| توسط hasti|
نظرات ( ) |