سکوت ابدی
سالها بود که دنبال یه چیزی میگشتم یه چیزی مثل آرامش یا احساس دوست داشته شدن خودمو به هر دری میزدم تا پیداش کنم اما هیج جا اونی که من می خواستم نبود حالم بد شده بود از این همه گشتن و نیافتن هیچ چیز آرومم نمی کرد به خدا غر میزدم که پس کو؟ چرا اون چیزی رو که می خوام هیج جا نمی تونم پیدا کنم و از خدا هیچ جوابی نمیشنیدم تا اینکه . . . یه شب انگاری صدام کرد رفتم و باهاش کلی حرف زدم کلی درد و دل کردم دیدم چقدر آروم شدم وقتی حرفام تموم شد حس کردم هیچ غصه ای ندارم انگار گمشده ای که سالها دنبالش میگشتم رو پیدا کردم گفتم : عزیز پس چرا تا حالا صدام نزدی گفت: من همیشه صدات می کردم ولی اینقدر دلت می خاست آرامش رو توی دنیا پیدا کنی که تو توجهی به من نمی کردی الان صدام رو شنیدی چون باور کردی دیگه اونی که دنبالش می گردی توی دنیا نیست گفتم: آره حق با توست .شرمنده ام. حالا که پیدات کردم عشقتو می خوام با تمام وجود دوسم داری؟ گفت: این چه سوالیه؟ من همیشه طوری بودم که انگار فقط و فقط تو را دارم . این تو بودی که جای دیگه دنبالم می گشتی گفتم : پس دستام رو بگیر و هیچ وقت رها نکن با لبخندی که رو لبش بود گفت:همیشه دستات تو دستم بود و هیچ وقت دستات رو رها نکردم . حتی زمانی که می خواستی به زور دست منو رها کنی تا به دنبال گمشده ات توی دنیا بگردی گفتم : واقعا ؟ وای تو چقدر مهربونی گفت : تو خیالت هم نمی تونی تصور کنی چقدر دوستت دارم عزیزم من که غرق آرامش شده بودم گفتم : خدا جون بغلم کن گفت : توی بغلمی همیشه . هر وقت منو خواستی هستم . گفتم : من همیشه تو را می خوام .
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |