سکوت ابدی
دیگر نه پایی دارم که پا به پای بودنت بدوم، نه نگاهی که در انتظارت بمانم. واژه ها را هم پیدا نمی کنم. این دستها هم، دیگر از سرما یخ زده است! کمی دورتر از حضور خیال من و تو، پچ پچ ها را می شنوی؟! می گویند اگر من نباشم بغضت سبک می شود. آنوقت تنها تو می مانی و ....؟ آنوقت دیگر نه فریاد می کنم نه سکوت. آنوقت دیگر پاهایم آبله نمی زند از این همه دویدن پی ات. می گویند اگر نباشم به هیچ کجای تو و این دنیا بر نمی خورد. آنوقت فقط تو می مانی و این همه شعر که می دانم در انتظار نگاهت هستند. آنوقت فقط تو می مانی و این همه دلتنگی هایی که بیقرار ِبودنت می شوند. آنوقت فقط تو می مانی و این همه نگاه که می دانم برای فردایشان دستهایم را می خواهند. می گویند اگر نباشم، خنده با نگاهت آشتی می کند! می گویند اگر نباشم، دوباره به یاد می آوری بهار کی از راه می رسد! می گویند اگر نباشم،... نگاه از من پنهان نکن! آنها می گویند. اما من... هنوز هم همه فصلها را تنها پاییز می بینم، هنوز هم دلم هوای باران دارد و دلتنگی های شبانه. هنوز هم در پی عطر یاس هستم و هق هق نبودنت. هنوز هم دستهایت را می خواهم. و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م. اما... باور کن خسته ام!
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |