سکوت ابدی
و سکوت مرگبارٍ پشت شیشه ی ترک خورده ی خاطرات...
دهان باز میکند ...
و قهقهه میزند...
به شکسته های جامانده ی یک لبخند،
در قاب پُر چین صورت یک احساس...
به سرودیه ی موسم روییدن حزن،
بر شاخساری به بلندای تنهایی،
به من...
به قطره های معلق بی فرود یک رنگی...
در میانه ی بهت خکستری آسمان...!
زین پس گر دو رنگ نشوم...
بی رنگ خواهم بود...
نمیخواهم باور کنم...
هر گامی که بالا میرود ،
فرودش جز بر سر من ،
جای دیگری نخواهد بود...
آی...
کجا میروی...؟
های...
این منم...
همانی که بهار بود و پاییزش کردی...
و با گام های رفتنت ،
برگ های سکوتم را که بر زمین ریخته و خشکیده بود،
له کردی...
نگاه کن...
دور نیست...
دیر نیست...
همین جاست...
اینجا...
پایت را از زمین بردار...
این،
شکسته های من است،
که زیر پایت جامانده...!
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |