سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت ابدی

http://www.beytoote.com/images/stories/economic/hhe226.jpg

مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،

هنوز قطره هایی از اشکهای  آن روزها بر چشمانم نشسته ،

حالم بهتر نیست از این دل خسته ... گرفته دلم ،

کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را

در دلم آب کنی گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش

کنی نیستی و من

در حسرت این لحظه ها نشسته ام
 

نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام

در لا به لای برگهای
 

زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،

نیست روزی که از تو نگفته باشم

هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم

 من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود

همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود

من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمرعبادت نوشت

با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی من بی تو طاقت ماندن ندارم

این بغض لعنتی.... این بغض لعنتی

وقتی دیروز باران بارید

“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم

“آن مرد با نان آمد”

یادم آمد که دیگر پدرم در باران

با نانی در دست

و لبخند بر لب

نخواهد آمد

دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش

با زمین و تنهائیش

با خورشید و نبودنش

به یاد پدر سخت گریستم

پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت

پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....

به امید دیدار پدرم....


نوشته شده در دوشنبه 92/2/30| ساعت 8:23 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

مهتاب سفر کردی در نیمه شبی منحوس

من ماندم و تاریکی بی سایه و بی فانوس

من با نفس عشقت آغاز شدم…اما

پیغمبر زیبایم…من معجزه ی مایوس؟!

یک کوچه ی بی عابر یک قطعه ی بی شاعر

مانند کلیسایی در حسرت یک ناقوس

پاییز رمانتیکی با سمفونی باران…

بی چتر قدم با تو رویای من و…افسوس

سرمای زمستان و شومینه ی بی گرما…

من یخ زده ام در خود…آغوش تو نا محسوس

ای حضرت مستی از, این درد جدایم کن…

پرواز به خوشبختی…با عقربه ی معکوس!

در گیجی شیرینی در خاطره می پیچم

از پیچش موهایت تا پیچ و خم چالوس…

دلتنگ تر از تنها, تنها به تو دل بستم

برگرد به رویایم از نیمه ی این کابوس


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/18| ساعت 4:46 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

میخواهی بروی؟

خب برو…

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو…

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نکن

نفس های آخر است

نترس برو…

احساسم اگر نمیرد ..

بی شک ما بقی روزهای بودنش را

بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو…

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میکشد

طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو…تو برای ماندن نیامده بودی

برو ....راه باز و جاده دراز .........


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11| ساعت 1:13 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


دعایت می کنم عاشق شوی روزی بفهمی

زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیابد راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

ببینی در ره مهمانسرای یار افتادی ناگه

دعایت می کنم، روزی بفهمی عاشقی

حسی است زیباتر ز گلبرگ گل مهمانسرای یار

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو همراه است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

ببرسی سجده گاهم ای خدا آری چرا از من جدا افتاده نا پیدا

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی اندر کنار او

دو دست خالیت را پرکنی از او و

با معشوقه ی شیرین بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه ی آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا



نوشته شده در دوشنبه 92/2/9| ساعت 3:21 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |

مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که چشمش ،

به رهت دوخته بر در مانده

و شب و روز دعایش اینست ؛

زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی،

به سلامت باشی

و دلت همواره ، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد ؛

یک نفر هست که دنیایش را ،

همه هستی و رؤیایش را ، به شکوفایی احساس تو،

پیوند زده

و دلش می خواهد،

لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد …

مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که با تو

تک و تنها ، با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پر احساس و خیال است و سرور

مهربانم ، ای یار، یاد قلبت باشد ؛

یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت ، هر صبح ، گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش ، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی …


نوشته شده در جمعه 92/2/6| ساعت 8:56 عصر| توسط hasti| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت