سکوت ابدی
لحظه ی دیدار می رسد از راه من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها یک عالم گله و خدایی بی ادعا گم شده بودم میان دیروز و فردا تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم نگاهت در چشمانم نقش بست نشان دادی به من آنچه بودم آری، با تو رسیدم من به اوج خودم بارانی شد دل و چشمانم آری بارانی شدم تا ببارم اما ای کاش بدانی تویی آسمانم نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان ای که شبیه تر از خود به منی بگو تا آخر راه با من هم قدمی پدر مهربانم و نام تو ورد کوچه ی خاموشی امشب تکلیف پنجره بی چشمهای باز تو روشن نیست! بیتابم ..در نبودنت روز و شبم یکیست روزهااا شب شد و شبها به روز رسید اما... این دل بیقرارم هنوز رفتنت را باورندارد سجاده ات هنوزبر روی زمین پهن است بوی عطر تنت و بوی گل محمدی هنوز از سجاده ات به مشامم می رسد تو بگو این دل کدامیک را باور کند؟؟؟ سردرگم است این بیچاره دل ..... در که به روی پاشنه میچرخد چشمانم به در میخکوب میشود ... حس میکنم که الان وارد خانه میشوی ... چشمانم و میبندم تا یکبار دیگه تبسم و روی صورت ماهت ببینم وقتی چشمامو باز میکنم میبینم توهمی بیش نبود میهمان است برای عرض تسلیت آمده :(
و می گذرد از پس آن کوه بلند
می گذرد از پس ابر های سیاه
می گذرد از تلاطم دریای دوست
هر آنچه می خواهم از اوست...
می روم با اشتیاق
تا نوک آن کوه بلند
رها می کنم گیسووانم را در باد
و باد با لطافتی از احساس
چنگ می اندازد در گیسووانم...
و من پر می شوم
از حس آرامش باد!
بوی گیسوی گلاب می آید
از پس آن کوه بلند
آری...
نسیم،عطر دیدار را
با خود از کوی یار
آورده است!
چه بویی خوشتر از
بوی لحظه ی دیدار دوست؟
هر آنچه می خواهم از اوست...
اوست که یار من است
اوست که دلدار من است
اوست که خدای من است
ای خدای مهربانم...
با اشتیاق تمامم
می خواهمت،می خوانمت....
صدایت در گوشم پیچید
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بی تو نه معنا دارد باران
بی تو موج می زند بر دلم غمی غریب
آیینه ها دچار فراموشی اند
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |